جدول جو
جدول جو

معنی غمز کردن - جستجوی لغت در جدول جو

غمز کردن
سخن چینی کردن، راز کسی را فاش کردن
تصویری از غمز کردن
تصویر غمز کردن
فرهنگ فارسی عمید
غمز کردن
(دُ رُ کَ دَ)
سخن چینی کردن. سعایت. وشایت. (تاج المصادر بیهقی) :
مرا غمز کردند کان پرسخن
به مهر نبی و علی شد کهن.
منسوب به فردوسی (از چهارمقالۀ عروضی).
غمز کردندش که اینجا کودکی است
نامد او میدان که در وهم شکی است.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
غمز کردن
راز آشکار کردن، سخن چیدن سخن چینی کردن سعایت کردن، سرکسی را فاش کردن راز شخصی را آشکار نمودن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غضب کردن
تصویر غضب کردن
خشم گرفتن، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
کار کردن، رفتار کردن، جراحی کردن، اثر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درز کردن
تصویر درز کردن
کنایه از آشکار شدن و فاش شدن راز یا مطلبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غره کردن
تصویر غره کردن
اظهار غرور و فخر فروشی کردن، فریفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمع کردن
تصویر جمع کردن
جمع آوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلط کردن
تصویر غلط کردن
خطا کردن، به خطا رفتن، اشتباه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزا کردن
تصویر غزا کردن
جنگ کردن با کافران در راه خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرش کردن
تصویر غرش کردن
غریدن، بانگ مهیب برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیز کردن
تصویر خیز کردن
جستن، جهیدن، خیز برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طمع کردن
تصویر طمع کردن
حرص ورزیدن، زیاده خواهی، توقع داشتن، انتظار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاز کردن
تصویر غاز کردن
پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن، غاژیدن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ کَ دَ)
غاژ کردن. پشم یا پنبه کردن جامه، تا بار دیگر ریسند. پنبه دانه از پنبه بیرون کردن و پشم را زدن و مهیا ساختن از برای رشتن. (برهان). دانه از پنبه جدا کردن و پشم مهیای ریسیدن ساختن. رجوع به غاز شود. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : مزع القطن، غاز کرد پنبه را. (منتهی الارب). تمزیع، پنبه غاز کردن. مشعه، پاره ای از پنبۀ مشیعه و غاز کرده. (منتهی الارب). مشع، پنبه غاز کردن
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
خود را چون غوزدار خمیده و جمع کردن. رجوع به غوز و قوز شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ شُ دَ)
بیرون کردن مغز پسته و بادام و گردو و تخم کدو و هندوانه و امثال آن. از پوست باز کردن، چنانکه بادام و پسته و فندق و تخم کدو و مانند آن را: پسته ها را مغز کن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ کَ دَ)
بمعنی غم خوردن. (آنندراج) :
هر کس بقدر طاقت خود میکند غمش
آهن بقدر جذبه به آهن ربا رسید.
نظیری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جمع کردن
تصویر جمع کردن
فلنجیدن گرد آوردن، افزودن گرد کردن اندوختن گرد کردن گرد آوردن: (اموال بسیار جمع کرد)، فراهم کردن غند کردن: (لوازم و اسباب خانه را جمع کرد تا با وسیله نقلیه حمل کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
استفاده از ترمز برای کند کردن حرکت (اتومبیل و ماشین دیگر) یا متوقف ساختن آن
فرهنگ لغت هوشیار
اندوه بردن غم کشیدن غصه خوردن، در اندوه دیگری متاثر شدن دلسوزی کردن شفقت داشتن، افسوس خوردن متاسف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاز کردن
تصویر تاز کردن
تاختن حمله کردن تعرض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیز کردن
تصویر تمیز کردن
فرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیز کردن
تصویر خیز کردن
جهیدن جست برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
ترابردن، دریافتن گمان کردن نقل کردن و بردن چیزی از جایی بجای دیگر، توجیه کدرن تعبیر کردن قیاس کردن: (این مطلب را بر چه حمل میکنید ک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امر کردن
تصویر امر کردن
دستور دادن فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزم کردن
تصویر جزم کردن
استوار و قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته کردن آماده کردن، دادن زاد و توشه و اسباب سفر، غذا دادن، سازواری کردن سازگار بودن، بزم نهادن: آراستن بزم، آهنگ کردن عزم کردن، آغاز کردن آغازیدن، کوک کردن (آلت موسیقی ساعت)، پیش گرفتن اجرا کردن، کشیدن (صورت) ترسیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درز کردن
تصویر درز کردن
آشکار شدن فاش گردیدن: عاقبت مطلب درز کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغاز کردن
تصویر آغاز کردن
ابتداء، بنیاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاز کردن
تصویر غاز کردن
((کَ دَ))
پنبه یا پشم را برای ریسیدن آماده کردن، غاژ کردن، غاژدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
کرنت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
ترابردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جمع کردن
تصویر جمع کردن
الفنجیدن، انباشتن، فلنجیدن، انباشته کردن
فرهنگ واژه فارسی سره